۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه



همه چیز از زمانی شروع شد من کلاس سوم دبیرستان بدم
من دختر دایی دارم به نام زهرا
زهرا اون زمان کلاس سوم راهنمایی بود . زهرا بچه طلاقه و پدر مادرش وقتی خیلی کوچیک بودن از هم جدا شدن و زهرا با دایی من تو خونه پدر بزرگم زندگی میکنه
ماه رمضون بود و زهرا و خانواده پدر بزرگم اومده بودن خونه ما . ما خونه نسبتا بزرگی داشتیم و وضع مالیمون هم خوب بود .
افطار رو که خوردیم سفره رو زمین بود و همه داشتن سریال امام علی رو نگاه میکردن . من رفتم تو اطاق خواهرم تا یه فیلم دیگه که شبکه دیگه ای گذاشته بود نگاه کنم . وقتی رفتم تو اتاق زهرا و خواهرم نشسته بودن رو تخت خواهرم
من که اومدم داخل اتاق خواهرم رت بیرون چیزی بیاره . .
من که از قدیم عادت کرده بودم با زهرا ور برم رفتم پیشش .
البته باید یادآوری کنم که دوران کودکی با زهرا خانم دکتر بازی میکردیم و حسابی من و داداش باهاش ور میرفتیم
خلاصه خواهرم رفت بیرون و من رفتم چسبیدم بهش
یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای گفت : مجید تو شبها قبل از خواب به من فکر میکنی؟/؟؟
من که ریده بودم به خودم نمی دونستم چی باید بگم . بعد از چند ثانیه گفتم اره خیلی !! تو چی به من فکر میکنی؟؟؟ اونم گفت آره .
دیگه داشتم میترکیدم از خوشحالی !! باورم نمشد که زهرا شبها به من فکر میکنه . بعدش بابابزرگم اومد تو اتاق و مارو دعوا کرد که چرا چسبیدیم به هم. بعدش زهرا پاشد رفت تو اتاق کامپیوتر و شروع کرد به آهنگ گوش کردن . منم رفتم پیشش که برگشت گفت تابلو نکن الان بهمون شک میکنن . خلاصه منم رفتم بیرون و رفتم تو زیر زمین که اتاق من و داداشم بود گرفتم خوابیدم !! یادم نمی یاد اونشب تا صبح چند بار جق زدم ولی یادمه تا صبح هی بیدار میشدم و یادش میافتادم و بعد میخوابیدم .....
این داستان ادامه دارد تا بعد

۱ نظر:

  1. آقا مجید نفهمیدیم آخرش زهرا خانم را کردی یانه

    پاسخحذف